چنتا سیب داریم...


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد یکبار قسمت کردم چندین برابر شد دفتر دلم را در خلوت می گشایم هر ورق یاد تو را زنده می کند آهسته زمزمه می کنم دفتر عشق مرا آهسته بگشای ای دوست... در میان هر ورق نام تو خفته است...

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های پسرک تنها... و آدرس 2boy1girl.mahtarin.com 
لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 199
:: کل نظرات : 71

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 14

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

یکی نیست که قدر دلم رو بدونه...

چنتا سیب داریم...
چهار شنبه 23 بهمن 1392 ساعت 10:26 | بازدید : 915 | نوشته ‌شده به دست Masoud | ( نظرات )

معلم با ناامیدی با خود فکر کرد : شاید بچه درست گوش نکرده باشه.
او به پسر گفت : پسرم با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم ، تو چند تا سیب داری ؟ پسر ناامیدی را در چشمان معلم می دید. او اینبار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب موردنظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد : چهار ؟!!!
یاس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث می‌شود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر ، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید : اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم ، چندتا توت فرنگی داری ؟
پسر که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت : سه !!!
معلم لبخند پیروزمندانه ای بر چهره داشت. او موفق شده بود اما برای اطمینان دوباره پرسید : حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم ، چندتا سیب داری ؟
پسر بدون مکث جواب داد : چهار !!!
معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: چرا چهار سیب ؟؟؟
پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت :«آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم !




:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: